اشاره
گفتاری که پیش رو دارید حاصل مصاحبه با استاد سید محمدمهدی میرباقری (زید عزه) پیرامون «مقدمات و مراحل تاریخی تحقق علم دینی» می باشد که به درخواست دفتر همکاری حوزه و دانشگاه انجام گرفته است.در این گفت وگو انقلاب فرهنگی به مثابه ضرورتی اجتناب ناپذیر در جهت امتداد آرمانهای انقلاب اسلامی ایران قلمداد گشته، و تصریح می شود که جامعه اسلامی اکنون از مرحله درک ضرورت انقلاب فرهنگی و تولید علم دینی عبور کرده و به مرحله تولید فلسفه شدن اسلامی نائل آمده است. فلسفه شدن اسلامی در این نگاه، فلسفه ای است که می تواند به روش عام منتهی شود و زیرساخت های روش های خاص را در حوزه های دینی، علمی و اجرایی ارائه دهد.
در ادامه، بسترهای تاریخی تحقق علم دینی یادآوری می شود و بیان می گردد که گرایش های روحی و روانی مبتنی بر ایمان دینی، و نیز جسارت های علمی و عملی، از شاخصه های ضروری برای تولید نظریه جدید دینی هستند و به همین جهت، تولید علم دینی در جامعه ما که متکی به انقلاب شکوهمند اسلامی است چشم انداز روشن و مثبتی دارد. در پایان، علم دینی از منظر معرفت شناسی تکاملی مورد اشاره قرار گرفته است.
فهرست مطالب
1 ـ مراحل طی شده درجهت تحقق علم دینی
1/1 ـ انقلاب فرهنگی؛ امتداد انقلاب سیاسی
2/1 ـ تولید فلسفه روش ها یا فلسفه عمل اسلامی
1/3 ـ لزوم هماهنگی گمانه، گزینش، و پردازش، در قالب شبکه علوم
2 ـ بسترهای تاریخی تحقق علم دینی
2/1 ـ شاخصه های ضروری برای تولید نظریه جدید
2/2 ـ چشم انداز آینده علم دینی در ایران
2/3 ـ نقش فلسفه تاریخ در تحلیل تکامل علوم
3 ـ علم دینی از منظر معرفت شناسی تکاملی
1 ـ مراحل طی شده درجهت تحقق علم دینی
س:در راستاى بحث علم دینى یا اسلامى کردن علوم، مراکزى پدید آمدند که تدوین علوم انسانى با رویکرد اسلامى را به عنوان فلسفه وجودىشان معرفى کردند. در حاشیه این بحث کلى، مباحثى همچون مفهوم، امکان و مطلوبیت علم دینى نیز پا به عرصه مسایل فلسفى و کلامى گذاشت. هدف ما در این مصاحبه آن است که کارهایى که در این دو دهه در فرهنگستان علوم اسلامى صورت گرفته و مبانى و پیش فرضهاى آن را مورد بررسى قرار دهیم. براى این بررسى قبل از هر چیز باید هدف از طرح علم دینى را مورد مداقه قرار داد و پس از آن دید که میزان توفیق این مرکز در این جهت چه قدر بوده است؟ و اگر توفیقات کم بوده چه موانعى موجب آن بودهاند؟
نگاههایى که در زمینه ضرورت علم دینى در این چند دهه وجود داشته، یکسان نبوده است. فرهنگستان علوم اسلامى از منظر تحقق کامل اسلام در عرصه عمل، وارد طرح نظریه علم دینى شد. من می خواهم در این جلسه، بیشتر، از این موضع سخن بگویم و ابعاد مختلف آن را توضیح بدهم. این نگاه به دنبال کارکرد عینى و حضور فعال دین در عرصهحیات اجتماعى است و تحقق این هدف، موجب شده که ما علم دینى داشته باشیم. بحث ما این است که تحقق اسلام، محتاج مفاهیم کاربردى است و اگر ارتباط قاعدهمند این مفاهیم با دین قطع گردد، آنها نمی توانند در خدمت اهداف دینى قرار گیرند. چنین مفاهیم کاربردىاى طریق تحقق دین در عینیت جامعه هستند و همین اصل ایجاب می کند که یک نوع ارتباط منطقى با دین داشته باشند. این ضرورت ما را وادار کرد تا در پى تولید علم دینى باشیم تا بر اساس آن بتوانیم تحقق عینى دین در عرصه جامعه را شاهد باشیم و تمدن دینى را به ظهور برسانیم.
انقلاب سیاسى و انقلاب فرهنگى دو مقدمه لازم دستیابى به علم دینى اما اینکه این ضرورت و این هدف تا چه اندازه موفق شده است، بستگى به این دارد که ما چه برداشتى از توفیق داشته باشیم؟ و آن را چگونه تبیین نماییم؟
1/1 ـ انقلاب فرهنگی؛ امتداد انقلاب سیاسی
به نظر ما براى تحقق این هدف (کشف مفاهیم کاربردى و تأسیس علم دینى)، باید مسیرى طولانى طى شود و لوازم تحقق آن نیز بوجود آید، تا به نتیجه رسیده و بتواند در معرض سنجش و ارزیابى قرار گیرد. در نگاه فرهنگستان، یکى از لوازم تحقق این هدف، ظهور یک انقلاب فرهنگى است. به عبارت دیگر بدون انقلاب عظیم فرهنگى، این هدف محقق نمىگردد. قبل از انقلاب فرهنگى هم باید ضرورت انقلاب فرهنگى در عرصه فردى و اجتماعى ایجاد شود و مبانىاى براى تحقق این انقلاب فرهنگى ساخته و پرداخته گردد تا زمینه براى تحقق این امر فراهم گردد. از طرف دیگر، ایجاد احساس ضرورت براى یک انقلاب فرهنگى و ایجاد نیاز، جهت تحول در مفاهیم کاربردى یک جامعه، و به دنبال آن تأسیس علم دینى، محتاج به یک انقلاب سیاسى است. یعنى قبل از یک انقلاب سیاسى عظیم، انقلاب فرهنگى تحقق یافتنى نیست. انقلاب سیاسی بستر تحقق انقلاب فرهنگى است که به دنبال تحقق آرمانهاى دین و کارآمدى عینى دین در عرصه اجتماع می باشد. به نظر ما انقلاب اسلامى ایران یک انقلاب سیاسى، فرهنگى است که با چنین آرمانهایى تحقق یافته و معتقد به ضرورت حضور دین در عرصه زندگى بشر، آن هم در مقیاس جهانى مىباشد. این نظام سیاسى معتقد است که دین در تعریف عدالت سیاسى، فرهنگى و اقتصادى در مقیاس ملى و جهانى می تواند و باید دخالت کند. فرهنگستان پذیرفته است که تحقق چنین انقلاب عظیمى می تواند پشتوانه انقلاب عظیم فرهنگى باشد; چرا که چنین انقلابى براى رسیدن به اهداف و آرمانهاى خود نیازمند به یک سلسله علوم و مفاهیم کاربردى است که بتواند رابطه ایدهها و آرمانها را با تحقق عینى آنها در عرصه اجتماع فراهم آورد. بنابراین ضرورت پیدایش یک انقلاب فرهنگى، از آثار یک انقلاب سیاسى، و ابزار توفیق آن مىباشد و قاعدتاً مرحله پیدایش چنین ضرورتى (به صورت اجتماعى) وقتى مهیا مىگردد که تعارض بین ایدههاى انقلاب و سازوکارهاى اداره علمى جامعه، آشکار شود. تا وقتی که تعارضى بین ایدهها و ارزشها و سازوکارهاى فرهنگى موجود در جامعه، آشکار نشده باشد، ضرورت انجام یک تحول فرهنگى در عرصه اجتماعى احساس نمی شود، اما آشکار شدن این تعارض نیز تنها پس از یک تجربه طولانى مدت اتفاق مىافتد. یعنى انقلاب سیاسى باید براى رسیدن به اهداف خود از ساز و کارهاى موجود استفاده کند تا جایى که تعارض میان این ساز و کارها با آرمان و اهداف انقلاب آشکار گردد. یعنى در آسیبشناسى اجتماعى و سیاسى وقتى مسئولین و کل جامعه به این نتیجه برسند که چنین تعارضى وجود دارد، آنگاه ضرورت تحول فرهنگى در جامعه پیدا می شود. بر این اساس ما معتقدیم که اگر انقلاب سیاسى رخ داده، ماندگار بوده و ظرفیتى براى ماندگارى داشته باشد، قاعدتاً به یک انقلاب فرهنگى ختم خواهد شد؛ چرا که چنین انقلابى براى تحقق ایدههاى خود ضرورتاً ساز و کار فرهنگى مناسب با خودش را تولید خواهد کرد. یک انقلاب عمدتاً متکى بر انگیزهها و تعلقاتى است که در متن یک جامعه بوجود می آید. حال اگر ظرفیت این انگیزهها و تعلقات بالا باشد، قاعدتاً سازوکار تحقق آن خواستهها را نیز تولید خواهد کرد.
با این نگاه، ارزیابى من این است که اقداماتى که در طول این 20سال در زمینه مسایل فرهنگى انجام گرفته، اقدامات مثبتى بوده است.
س: پس به عقیده شما ابتدا باید انگیزههاى اجتماعى مسبب یک انقلاب شود و پس از آن تلاش در راستاى تحقق آن انگیزهها، به یک انقلاب فرهنگى بیانجامد تا در نهایت این انقلاب فرهنگى بتواند مفاهیم کاربردى مناسب با خود را بیافریند و به یک انقلاب علمى که همان پیدایش علم دینى است، منتهى شود. اما از آنجا که هر گونه دستورالعمل کاربردى در عرصه تحول فرهنگى و اجتماعى، خود مبتنى بر یک یا چند نظریه علمى است، براى تحقق این خواسته باید ابتدا یک نظام علمى پدید آید.
بنابراین به نظر می رسد که شما براى نشان دادن میزان توفیق خود در پروژهاى که در طى این دو دهه دنبال می کردید، باید نشان دهید که یک نظام منسجمى از مفاهیم نظرى بوجود آوردهاید که از یک طرف مفاهیم نظرى آن از دل نگرش دینى استخراج شده، در ثانى قابلیت تبیین پدیدههاى اجتماعى را دارد و در نهایت می تواند به مفاهیم و نظریههاى کاربردىاى که مورد نظر این انقلاب مىباشد نیز مدد رساند. به عبارت دیگر تکیة اصلی ما روی بخش علم (Science) از اصطلاح ترکیبی علم دینی می باشد. ما به دنبال بررسی این هستیم که علمی پدید آید که از طرفی خاصیت های علم را دارا باشد و از طرف دیگر دینی هم بوده و کارکرد دینی هم داشته باشد. بر این اساس براى ارزیابى میزان توفیق تمامى مراکزى که به نحوى در این زمینه تلاش کردهاند، از جمله فرهنگستان علوم اسلامى، باید دید که تا چه حد به قالب علم دینى با سه ویژگى یاد شده نزدیک شدهاند.
به نظر من براى اینکه بحث به روش منطقى ادامه پیدا کند ابتدا، باید به بحث ضرورت تأسیس علم دینى بپردازیم و ببینیم که آیا واقعاً ضرورتى بر این امر وجود دارد؟ پس از اینکه این ضرورت تبیین شد، باید دید که عرصه این علم دینى کجاست؟ آیا مفهوم علم دینى، علوم محض، علوم تجربى و علوم انسانى را به طور یکنواخت تحت پوشش قرار مىدهد؟ بعد نوبت به طرح مبانى تحقق چنین هدفى فرا می رسد و در اینجاست که قاعدتاً به این نکتهاى که حضرتعالى اشاره کردید، می رسیم که ما باید نظریه منسجمى داشته باشیم که قدرت تحلیل و تبیین داشته باشد و این نظریه پایهاى براى ایجاد یک علم دینى قرار گیرد.
پس براى بررسى توفیقات انجام شده در زمینه علم دینى، باید بررسى و ارزیابى را در عرصههاى مختلف انجام دهیم: توفیق در عرصه تبیین ضرورت تحقق علم دینى، توفیق در عرصه گردآورى مبادى، و سرانجام توفیق در عرصه تحقق عینى علم دینى. این سؤالى که شما مطرح کردید مربوط به مرحله سوم است. ما در مورد مرحله اول نشان دادیم که ضرورت تحقق و تأسیس علم دینى فراهم آمده است. این یک مرحله از توفیق فرهنگستان است و در پاسخ به سؤال اول، توضیحاتى را در این باره ارایه نمودم.
2/1 ـ تولید فلسفه روش ها یا فلسفه عمل اسلامی
اما در مرحله دوم هم ما مدعى هستیم که توفیقاتى کسب کردهایم. به عبارت دیگر، در عرصه مبانى تولید مفاهیم و نظریههاى دینى نیز ما مدعى هستیم که چنین مبانىاى تولید شده است. فرهنگستان در حال حاضر مدعى تولید فلسفه عملى است که از یک سو مستند به مبانى دینى بوده و از سوى دیگر قدرت رهبرى علوم را داراست، یعنی می تواند به فلسفههاى مضاف منتهى شود. ما مدعى هستیم فلسفه علمى که فراهم آمده می تواند روشها را هماهنگ نموده و هماهنگی مورد نظر را در حوزه تولید معارف دینى و علمى و اجرایى فراهم آورد. این فلسفه روش، تولید شده و روشهاى عام خود را نیز تولید کرده و به نظر ما تولید این فلسفه روش مهمتر از تولید خود فلسفه و نظریات فلسفى و علمى است.
براى توضیح این مطلب باید اشارهاى به تاریخ فلسفه و نظریات فلسفى داشته باشیم. شما در تاریخ فلسفه، فیلسوفهایى را مىبینید که نظام فلسفى تأسیس کردهاند، ولى نتوانستهاند منطق مناسب با آن فلسفه را تولید کنند و لذا در توسعه مفاهیم نظریه خود توفیق چندانى نداشتهاند.
آنچه که در طول این 20 سال در فرهنگستان تولید شده است یکى «فلسفه عمل اسلامى» یا «فلسفه شدن اسلامی» است و دیگرى «روش عام» است که می تواند زیرساخت روشهاى خاص در حوزههاى خصوصى قرار گیرد. در نتیجه، توفیق بدست آمده در این مرحله هم توفیقى جدى است.
س: اما هدف اصلى ما همانطور که اول بحث هم اشاره شد، تدوین علم دینى بوده و بالطبع بررسى میزان توفیق در تحقق این هدف، تنها بر اساس میزان تولید علم دینى قابل انجام است. البته اگر بتوان نشان داد که یک نوع ارتباط منطقى و بخصوص ارتباط تولیدى یا رابطهاى على میان فلسفه علم و علوم مختلف وجود دارد، آنگاه شاید بتوان ادعا کرد که توفیقات شما در این دو مرحله، توفیقات مورد تأییدى در پروژه تأسیس علم دینى بوده است، اما آیا واقعاً رابطهاى تولیدى میان مباحث مختلف فلسفه علم و موضوعاتى همچون روششناسى علوم و تولید علم وجود دارد؟ فلسفه علمى که در غرب بوجود آمد، عملاً ناظر بر توصیف و تبیین عمل عالمان بود. یعنى منطقاً و عملاً فلسفه علم مقدمهاى براى تولید علم توسط عالمان نبوده و نیست. این طور نیست که برای مثال فیزیکدانی بنشیند و ببیند که فلاسفه علم و روش شناسان مطالعه علمی چه می گویند و چه راهی را برای انجام تحقیق علمی پیشنهاد می کنند و بعد آن فیزیکدان عمل خود و تحقیقات علمی خود را بر پایه گفته های فلاسفة علم و دستورالعمل روش شناسان، تنظیم نماید. عالمان همواره کار خود را انجام داده و می دهند. این فیلسوفان علم هستند که پس از به وجود آمدن علم توسط عالمان و پس از نظارة کار آنها به توصیف و تبیین چگونگی عمل عالمان می پردازند. اگر فرهنگستان نتواند یک رابطه تولیدی میان فلسفة علمی که وضع کرده با علم دینی ای که به دنبال آن است برقرار کند، آنگاه براساس توفیقى که در دو مرحله اول بدست آورده نمی تواند امیدى به توفیق در انجام مرحله سوم داشته باشد.
باید توجه داشته باشید که در مسیر تکامل معنویت در عالم، هر گاه شما بخواهید به هماهنگى در شبکه باورهایتان برسید، مجبورید که از منطق استفاده کنید. یک موقعى است که ما بنا نداریم علم و باورهایمان را سازماندهى کنیم؛ به عبارت دیگر، تصمیم نداریم که تولید فرهنگ و علم را در جامعه مدیریت کنیم تا این علم و معرفتِ تولید شده در عرصههاى مختلف به صورت یک شبکه هماهنگ درآید و عمل کند. در چنین شرایطى، عالمان مختلف ممکن است به راه افتند و علم را به پیش برند و احیاناً به تعارضهایى جدى با یکدیگر نیز دچار شوند، ولى اگر تصمیم گرفتید در تولید علم و فرهنگ وحدت رویه و هماهنگى ایجاد کنید، مجبورید به یک شبکه یا یک مدل برسید که بر اساس آن هماهنگى مورد نظرتان را ایجاد کنید و اگر بخواهید این هماهنگ سازى، مطابق با آموزههاى دینى باشد، آن مدل طبیعتاً باید مدلى دینى بوده و بر پیش فرضهاى دینى استوار باشد.
از طرف دیگر، وقتى شما یک پدیدهاى که در گذشته اتفاق افتاده (مثل معرفت علمى یا معرفت دینى) را تحلیل می کنید، ممکن است به یک چارچوب و پایهاى برسید که آن چارچوب بتواند مسیر حرکت درست را براى دیگران به طور روشنترى بیان کند و در توسعه پدیده مورد نظر کارآمد باشد؛ به بیان دیگر، می توان گفت که در رفت و آمد میان علم و فلسفه علم، هم فلسفه علم تکمیل می شود و گسترش می یابد و هم علم می تواند از آن بهره بگیرد. البته منظور من این نیست که فلسفه علم همیشه مقدم بر علم است و با آن رابطه تولیدى دارد، حرف من این است که فلسفه علم از یک طرف در کنش بین فلسفههاى موجود و علم و تاریخ علم، تکمیل می شود و از طرف دیگر می تواند مبنایى براى حرکتهاى علمى بعدى قرار گیرد. بر این اساس، شما می توانید فلسفه علم را به عنوان عاملى در هماهنگ سازى تحقیقات خود مورد استفاده قرار دهید. به خصوص در مرحلهاى که شما به دنبال ایجاد هماهنگى در شبکه معارف و باورهاى خود باشید، حتماً باید مدلى براى تولید شبکه و هدایت آن داشته باشید و فلسفه علم، این قدرت و توانایى را دارد که نوعى هماهنگى میان معارف شما ایجاد کند.
س: این فلسفه علم یا روششناسى تحقیق علمى چگونه بدست آمده است؟ آیا این فلسفه علم ناظر به یک علم دینى تحقق یافته است؟ به عبارت دیگر آیا شما به تحقق علم دینى در مقطعى از تاریخ تفکر بشر یا به طور خاص تحقق علم اسلامى در مقطعى از تاریخ اسلام اعتقادى دارید و سعى کردهاید پس از مطالعه این علوم به قواعد و روش تحقیق به کار گرفته شده در آنها برسید؟ یا اینکه کار شما صرفاً بر اساس تصورى از مفهوم علم دینى یا علم اسلامى انجام گرفته و بعد سعى کردهاید تا لوازم و تبعات منطقى این مفهوم را استخراج کنید و به روششناسى علم دینى دست بیابید؟
می توان گفت که ما هیچگاه علم دینى به مفهوم دقیق آن نداشتهایم و این در صورتى است که منظور نظر شما از علم، علومى همچون طب، نجوم، ریاضیات و... باشد. به نظر ما حتى در آن مقطعى که به نام دوره تمدن اسلامى از آن یاد می شود، ما علم دینى و اسلامى نداشتهایم؛ چرا که ارتباطى منطقى بین دین و علم در آن دوره برقرار نبوده است. البته ما در این دوره عالمان متقى و دیندار بسیارى داشتهایم که براى مثال طبیب یا ریاضى دان یا... بودهاند، ولى این یک ارتباط منطقى بین علم و دین نیست و لذا ما علمى که توسط آنها تولید شده یا گسترش یافته است را علم دینى نمىدانیم. حتى به نظر من، ما فلسفه اسلامى هم به مفهوم دقیق آن نداریم؛ چرا که این فلسفه از نظر مفاهیم، مبادى و روش، اسلامى نیست. البته برخى از موضوعات آن برآمده از فرهنگ اسلامى است و انگیزههاى دینى فلاسفه در آن تأثیر بسزایى داشته است، ولى باز هم یک ارتباط منطقى بین عقل و وحى برقرار نشده است.
به نظر می رسد در طول تاریخ، حس و عقل و دین به عنوان همسفر در کنار هم مىزیستند و تعارض بین آنها آشکار نمىگردید. ولى از زمانى که دید سیستمى در ذهنیت بشر پیدا شد و بشر تصمیم گرفت نظام باورهاى خود را هماهنگ سازد، این هماهنگ سازى در تمدن غربى به سمت اضمحلال معنویت کشیده شد و تعارض پنهان میان عقل و حس سکولار و مکتفى به خود، و وحى آشکار گردید. در اینجا ممکن است بپرسید که اگر این تعارض به طور واقعى بین این سه روش وجود داشته چرا عالمان بدان توجه پیدا نکردهاند؟ در جواب باید گفت: از آنجا که دید بشر عمدتاً یک دید اصالت شیئی و ماهیتى بوده و امور را مستقل از هم مىدیده و بررسى می کرده، متوجه ارتباطات میان حوزههاى مختلف حس و عقل و تجربه نشده است. همین که عالم، مسلمان بود، به علم تولید شده توسط او، علم دینى مىگفتند! دقیقاً همین اعتقادى که هم اکنون عدهاى در مورد علم دینى دارند!
انگیزههاى عالمان در این دوره بصورت ناخودآگاه و بدون اینکه از مجراى منطق و روش خاصى بگذرد، در دانش آنها تأثیر مىگذاشت. بعد از تحول صنعتى و پیدایش تدریجى درک مجموعهها و تأکید بر مدیریت سیستمى و در راستاى ارایه یک مدل براى تحت پوشش قرار دادن همه ابعاد حیات بشر، غربیان متوجه شدند که در این مدل، دین و علم سکولار قابل جمع نیستند و همین امر بود که باعث شد دین در این مقطع از زمان به عنوان یکى از اساسىترین موانع توسعه (البته با تعریفى که آنها از توسعه در خاطر داشتند که همان توسعه التذاذ حسى بود) به شمار آید.
اما از یک حیث می توان به تحقق علم دینى یا اسلامى معتقد بود و این هنگامى است که منظور ما از علم، مجموعهاى از مفاهیم، مسایل و روشهاى تحقیق و روشهاى حل مسئله باشد. براى مثال فقه یک علم اسلامى است چرا که با روش خاصی و منطق مشخصی با اسلام مرتبط است، و علمی است که از حیث انگیزهها، موضوعات، مسایل، مفاهیم و... صبغه اسلامى دارد. به همین جهت است که در نگاه ما فقه به عنوان یک علم اسلامى قلمداد می شود.
س: بر این اساس شاید بسیارى از حوزههاى دیگر را نیز بتوان به نحوى وارد قلمرو علم دینى در تعبیر اخیر نمود. براى مثال علم اخلاق و علم کلام نیز از حیث مفاهیم، موضوعات، غایات و... دینى هستند.
در نمونههاى یاد شده، علاوه بر موضوعات و غایات، مفاهیم آن متأثر از منابع دینى شکل گرفته است، لکن باید توجه داشت محل اختلاف در علم دینى معمولاً پیرامون این نوع علم نیست بلکه پیرامون علوم دانشگاهى است که به کارشناسى در امور عینى و اجتماعى مىانجامد.
س: حال مجدداً سؤال قبلى را طرح می کنیم، آیا فلسفه علم و متد تحقیق شما ناظر به علوم دینى محقق شده مثل فقه است؟ و شما سعى کردهاید قواعد و روش تحقیق در این علوم را کشف کنید؟ یا اینکه کار شما صرفاً بر اساس تصورى از مفهوم علم دینى انجام گرفته و لوازم و تبعات منطقى این مفهوم استخراج شده است؟ در صورت اول آیا فلسفه علم و روششناسى تحقیق شما، چیزى جز اصول فقه موجود خواهد بود؟ و آیا این اصول فقه پاسخگوى تمامى نیازهاى علمى و اجتماعى مىباشد؟ یا اینکه شما تحولات مبنایى در این اصول فقه ایجاد کردهاید که بتواند به مسایل متعدد و متنوع در عرصههاى مختلف فردى و اجتماعى پاسخ دهد؟
براساس توضیحات فوق، مشخص شد باید بین حوزه علوم دانشگاهى ـ که بیشتر جنبه کاربردى داشته و به دنبال کنترل تغییر مىباشد ـ با حوزه علومى همچون فقه و کلام باید تفاوت گذارد. در دسته اول ـ که عمده بحث پیرامون آنهاست ـ باید گفت: به دلیل اینکه در گذشته ارتباط منطقى میان دین با این گونه علوم برقرار نشده است و نظریهپردازان علمى با چنین دغدغهاى به کاوش علمى نپرداختهاند، مطالعه گذشته تاریخ علم، تصویرى از چگونگى دستیابى به علم دینى فراروى ما قرار نمىدهد؛ هرچند اجمالاً چگونگى تأثیرپذیرى شکلگیرى علم از مبانى غیردینى، با مطالعه روشمند تاریخ علم قابل مشاهده است و می توان فى الجمله از این تجربه منفى در جهت مثبت استفاده کرد. اما در دسته دوم علوم ـ که عمدتاً در علوم حوزوى یافت می شود ـ قضیه متفاوت است و حتماً از تجربه گذشته در جهت دینىتر کردن آنها می توان بهرههاى فراوان گرفت ـ چنانچه ما نیز بهره بردیم ـ منتها این سخن به معناى کفایت اصول فقه یا علم کلام و اخلاق گذشته براى پاسخ به نیازهاى علمى و اجتماعى نیست که توضیح این معنا موضوع مستقلی برای بررسی می باشد.
1/3 ـ لزوم هماهنگی گمانه، گزینش، و پردازش، در قالب شبکه علوم
س: رابطه تولیدى فلسفه علم براى علم، امرى است که امروزه در فلسفه علم مورد مناقشه جدى قرار گرفته است. حتى در حوزه فقه که به نظر شما یک علم دینى است، تحولاتى رخ داده که بر اساس یک منطق و روش مشخص و مدون نبوده است. براى مثال فقه حکومتى امام(ره) که کارآمدى زیادى در عرصه فرهنگى و اجتماعى داشت را نمی توان به طور کامل منبعث از اصول فقه موجود دانست. حال این سؤال مطرح است که این شبکهاى که شما تولید می کنید و عملاً مدل معقولیت باورها و رفتارهاى شما قلمداد مىگردد، چگونه مىخواهد به یک رابطه تولیدى با علم برسد؟
اگر منطق شما بتواند رابطهاى بین مفاهیم نظرى، مفاهیم کاربردى و آزمون و خطا برقرار کند، قاعدتاً خواهد توانست پایهاى براى مطالعات علمى شما باشد. البته خود این منطق ممکن است در مقام عمل، تصحیح و تکمیل شود. نکته دیگرى هم که قبلاً بدان اشاره کردم این است که آیا شما هماهنگى بین عرصهها و گرایشهاى مختلف علوم را مىخواهید یا نه؟
س: اگر چنین مدلى پیدا شود مطلوب است، منتهى آیا عالمان کار خود را متوقف ارایه این مدل خواهند کرد؟ آیا یکسرى قواعد نانوشته در ضمیر دانشمندان یا در جامعه علمى وجود ندارد که عالمان رفتار خود را مطابق آن قواعد نانوشته تنظیم کنند؟ آیا کار ما کشف این قواعد نانوشته است؟
یا وظیفهاى که ما بر عهده داریم انشاء و تجویز قواعد و دستورالعملهاى جدید است؟
بحث ما این است که شما می توانید راهى پیدا کنید که گمانهزنىها و گزینشها و پردازشهاى عالمان (که عملاً رشد و گسترش علم را در پى دارد) را به شکلى سامان دهى کنید که بین معارف مختلف یک نوع هماهنگى بر محور اندیشه دینى ایجاد شود؟ بحث این است که آیا امکان این هماهنگ سازى هدفمند هست یا خیر؟ در حال حاضر در دنیاى علم تباین بین عرصههاى مختلف علوم مورد نظر است یا هماهنگى میان آنها؟
س: ضرورتاً هیچ کدام. یعنى هیچ ضرورتى براى اینکه نظریههاى جدید هماهنگ یا متضاد با نظریههاى سایر حوزهها باشد، وجود ندارد. ولى در عرصههاى مختلفى از علم (براى مثال فیزیک) سعى دانشمندان بر همگرایى میان نظریهها است.
به نظر من بی توجهى به این ضرورت ناشى از این غفلت است که علوم مختلف و حتى نظریههاى درون یک علم را به مثابه اجزاء یک سیستم که بر روى هم باید برآیند واحدى داشته باشند، نمی بینند. با وجود چنین التفاتى، عدم تضاد بلکه هماهنگى اجزاء سیستم، امرى ضرورى مىنماید. حال اگر همگرایى در عرصهاى از علم مورد نظر باشد، براى تحققاش منطق و شبکه هدایت کننده مىخواهد. البته ممکن است بگویید که در تاریخ علم، چنین شبکهاى وجود نداشته، ولى آنها در حال نزدیک شدن به یک همگرایى نسبى هستند. سخن من این نیست که این همگرایى محقق شده، حتماً یک شبکهاى و منطقى داشته است؛ این همگرایى ممکن است به صورت اتفاقى رخ داده باشد. حرف ما این است که براى بهینه کردن رشد علم و هماهنگ سازى عرصههاى مختلف علمى، به طور اختیارى و برنامه ریزى شده (نه اتفاقى)، ما نیازمند به یک شبکهاى هستیم که مسئولیت ایجاد این هماهنگى را بر عهده بگیرد.
به بیان دیگر، فرق است بین اینکه ما بگوییم در گذشته چه اتفاقى افتاده است و آیا در تاریخ علم یک شبکه علمى وجود داشته که هدایت کننده تحقیقات علمى باشد و اینکه ما بخواهیم رشد و توسعه علمى در آینده را در مسیر خاصى هدایت نموده و تعارضات میان عرصههاى مختلف را کم کنیم. حرف ما این است که براى تحقق این هدف و این انگیزه باید معارف را هماهنگ کنید و تولید علم را مدیریت نمایید. اگر ابزار تصمیمگیرى هماهنگ نباشد، تصمیمگیرى هماهنگ نخواهد شد و به یک تعارض فرسایشى تبدیل می شود. براى اینکه چنین امری اتفاق نیافتد باید به فکر سامان دهى تولید و گسترش علم باشید. البته براى سامان دهى باید واقعیتها را نیز ملاحظه کرد. بخشى از این واقعیاتى که باید ملاحظه شود، خصوصیات محققین است که شما به آن اشاره کردید. پیشینه علم نیز باید در نظر گرفته شود. اما با فرض همه اینها شما باید بتوانید شبکهاى را طراحى کنید که با فرض آزادى عمل افراد، در عین حال، هماهنگى دائمى میان رشد علم را برقرار کند.
س: فرض کنیم پذیرفتیم که اولاً هماهنگ سازى عرصههاى مختلف علوم بشرى براى ما مطلوب است و در ثانى پذیرفیتم که براى مدیریت جریان علمى و تولید علم در یک راستاى خاص، نیازمند شبکهاى هدایت کننده هستیم. آیا فرهنگستان در این مدت توانسته است به یک شبکهاى برسد که از یک طرف مبتنى بر مفاهیم، مبانى و متد دینى بوده و از طرف دیگر قادر به هدایت جریان رشد و توسعه علم باشد؟
نه این شبکه هنوز تولید نشده. تولید چنین شبکهاى خود نیازمند پیش فرضها و پیش نیازهایى است و تا تمام لوازم ضرورى آن محقق نگردد، این شبکه بوجود نخواهد آمد.
2 ـ بسترهای تاریخی تحقق علم دینی
س: فرض می کنیم که این شبکه توسط شما به عنوان فیلسوف یا عالم دینى تولید شد و رابطهاى تولیدى با علم نیز برقرار کرد. حال مىخواهیم ببینیم که در این شبکه چه کسى مدعى تولید علم است.
آن علم دینى که شما به دنبالش هستید را عالمان علوم دینى درست می کند یا فیلسوفان یا عالمان مختصص در آن علم خاص؟ و توفیق این علم تولید شده چگونه قابل ارزیابى است؟
قطعاً علم دینى از تولیدات جامعه علمى است. توفیق در تولید علم دینى هم منوط به این است که آیا توان علمى در جامعه علمى ما به اندازهاى هست که بتواند در راستاى تدوین علمى متناسب با این شبکه کوشش بکند؟ البته باید توجه داشت که توان علمى در یک جامعه می تواند ایجاد شود و ضرورتى ندارد که این توان بالفعل وجود داشته باشد. در مسیر تکامل معنویت در عالم، حتماً توانایى تولید علم دینى هم پیدا می شود. همچنانکه توسعه پرستش دنیا تدریجاً به توسعه علوم حسى منتهى شد، توسعه معنویت هم اگر بخواهد در عرصه حیات اجتماعى حضور پیدا کند و دین را محور هماهنگى افکار و اعمال بشر قرار دهد، حتماً به تولید علم منتهى خواهد شد. به عبارت دیگر، هر گاه ضرورت در عرصه فردى و اجتماعى بوجود آمد و نیاز شدیدى به علم دینى پدیدار گشت، علم دینى تحقق و عینیت خواهد یافت. اما در مورد توفیق علم دینى پدید آمده، باید گفت که این علم پس از پیدایش خود حتما باید به عرصه آزمون و خطا گذاشته شود.
س: کسانى که در حال طراحى این شبکه هستند، آیا برنامهریزىهایى هم در راستاى پرورش عالمانى که استعداد تولید علم را داشته باشند، انجام مىدهند؟
ممکن است ما در وسع محدود خودمان این کار انجام بدهیم، ولى بحث مهم این است که آیا این کار انجام شدنى است یا خیر؟ این یک بحث فلسفه تاریخى است و اثبات این بحث هم برمىگردد به روشهاى خاصى که در حوزه فلسفه تاریخ استفاده می شود. ادعاى ما این است که این انقلاب اسلامى که در عالم رخ داد، نقطه عطفى در شکوفایى معنویت است و ظرفیت ایجاد یک انقلاب فرهنگى را هم دارد و آنچه که تا به حال تولید شده می تواند یک پایگاه براى تفاهم و وفاق باشد.
2/1 ـ شاخصه های ضروری برای تولید نظریه جدید
س: به نظر می رسد براى خلق یک نظریه جدید چند چیز ضرورى است. یکى از آنها ایجاد بحران در علم است. به عبارت دیگر، جامعه علمى باید در تبیین پدیدههاى مشاهده شده بر اساس نظریه موجود به بن بست برسد. ولى آنچنان که پیداست گویا هنوز ضرورت این امر در کل جامعه و بخصوص جامعه علمى ما بوجود نیامده است. به عبارت دیگر هر چند برخى از مسئولین اداره مملکت تا حدى به موانع به کارگیرى نظریات علمى غرب واقف گشتهاند، اما جامعه علمى و مدیریتى کشور هنوز هم در نظر دارد تا بر اساس همین نظریات موجود یا نسخههاى اصلاح شده آن، به رفع مشکلات علمى و مدیریتى بپردازد. بعلاوه همانطور که شما گفتید این عالمان هستند که باید علم جدید که هویتى دینى دارد را وضع و خلق کنند. حال سؤال این است که آیا واقعاً این انقلاب سیاسى و فرهنگى، در جامعه علمى ما هم ایجاد انگیزه کرده است؟ اگر نه، چرا از عهده این مهم برنیامد؟ و اگر آرى، این موضع مبتنى بر کدام آمار و ارقام مىباشد؟
انقلاب علمى در چنین سطح و گستردگى حتماً به تدریج و پس از گذر از مراحلى امکانپذیر است.
نباید انتظار داشت در شروع انقلاب علمى تمامى نخبگان علمى جامعه به این ضرورت رسیده و در این پژوهش ملى مشارکت مثبت داشته باشند، بلکه کافى است تا هستهاى با انگیزه و برنامه مشخص پژوهشى تشکیل شده و بنیانهاى مستحکمى را در این رابطه پایهریزى نمایند. نشر محصول تحقیقات این هسته اولیه، از یک سو و عیانتر شدن تدریجى ناکارآمدى نظام علمى گذشته در تحقق بخشیدن آرمانهاى اسلامى از سوى دیگر، انگیزه و امید براى تقویت هسته اولیه را فراهم خواهد آورد و به تدریج این فرایند شعاع بیشترى خواهد یافت و البته هیچگاه شعاع آن کل جامعه علمى را در برنخواهد گرفت و لزومى هم به گسترش بخشى در این حد نیست. مقاومت در استفاده از نظریات موجود، به یکى از دو دلیل زیر است:
1 ـ امید به توسعه یافتگى غیرمضر پس از چنین رویکردى به نظام کارشناسى غرب؛
2ـ ناامیدى از امکان راهاندازى حرکت علمى به موازات و رقیب نظام علمى مسلط. با توضیح فوق معلوم گشت که چگونه این دو مانع را می توان به تدریج رفع کرد.
س: مرحله بعدى و شرط لازم دیگر براى وقوع یک انقلاب علمى استعداد خاص درونى برخى از عالمان براى پدید آوردن یک نظریه جدید است. وقتى تاریخ علم را مورد کاوش قرار می دهیم، مىبینیم که بیشتر عالمان در حوزه مسایل جزیى آن علم کار می کردند. کمتر دانشمندانى علاقمند بودهاند که در نقاط بحرانى و مسئله دار نظریات علمى پژوهش کنند و به دنبال وضع یک نظریه جدیدى باشند. به نظر شما چه شاخصههاى روحى و روانى براى تولید نظریه جدید توسط یک عالم مورد نیاز است؟ آیا این شاخصههاى روحى ـ روانى در میان دانشمندان ما وجود دارد؟ و اگر نیست چگونه باید این شاخصهها را ایجاد کرد؟
به نظر من این روحیه در مردم ایران وجود دارد. نمونه آن ساختار شکنى عظیمى است که مردم ایران در ایجاد انقلاب سیاسى به ظهور رساندند. انقلاب اسلامى، خود نمونه کاملاً آشکارى از یک کار بدیع و تازه می باشد که با این کیفیت در تاریخ سیاسى وجود نداشته است. انقلابى که به سرعت از مرزهاى جغرافیایىِ تعریف شده خودش عبور کرد و وارد عرصههاى بین المللى شد و جسارت قرار گرفتن در مقابل قدرت مسلط بر دنیا را در میان مسلمانان و حتى سایر آزادى طلبان ایجاد کرد. به نظر من این قدرت روحى و درونى در مورد ساختارشکنى در عرصه علم و فرهنگ هم اتفاق افتادنى است و حتى باید اعتراف کرد که این پدیده به وقوع پیوسته است. تمایل به ساختارشکنى و جسارتى که مبتنى بر ایمان و عقلانیت مىباشد، می تواند به طرح ایدههاى جدید در عرصههاى مختلف علمى و فرهنگى و سیاسى منتهى شود. چنین روحیهاى در مسلمانان و به خصوص ایرانیان وجود داشته و نمونههاى آن را در تاریخ این مرز و بوم مشاهده می کنیم. براى مثال نفس پیدایش فلسفه جدید توسط فرهنگستان که هیچ ربط و نسبتى با فلسفه اصالت وجود یا اصالت ماهیت ندارد، فلسفه جدیدى که بر پیش فرضهاى خاص خودش استوار است و قدرت محاسبه و ارزیابى نظریات علمى جدید را هم دارد. نفس تولید چنین فلسفهاى و جارى ساختن آن در تولید روش عام تحقیق، یک ساختارشکنى مبتنى بر ایمان و عقلانیت دینى است. البته پارامترهاى بسیارى در این زمینه می تواند مؤثر باشد و این عوامل باید به دقت مورد بررسى قرار گیرد.
س: حال فرض کنیم که انقلاب سیاسى در ایران به انقلاب فرهنگى انجامید، شبکهاى براى هدایت توسعه علمى وضع شد، جامعه علمى کشور هم ضرورت وضع علم جدیدى را در خود حس کرد، عوامل ساختار شکن هم در برخى از افراد جامعه علمى هم ظاهر گردید و در نهایت ما به یک نظریه جدید رسیدیم که معتقدیم این نظریه جدید یک علم دینى (علمى مبتنى بر مسایل، مفاهیم و متد دینى) است. حال با توجه به تمامى این مفروضات براى اینکه مدعى علمى بودن این نظریه جدید بشویم، باید آن را به عرصه داورى در جامعه علمى بین المللى ببریم و چنین کارى مستلزم این است که ما شناختى کامل از جامعه علمىاى که در مقابلمان وجود دارد، داشته باشیم. شناخت فرهنگستان از این جامعه علمى و هنجارها و ارزشها و ملاکهاى داورى آن در چه حد است؟ فکر می کنید جامعه علمى بین المللى چگونه با نظریه پیشنهادى شما برخورد می کند؟ و در نهایت شما چه شواهد و قرائنى را براى اثبات نظریه خودتان در مقابله با این جامعه علمى ارائه می کنید؟
براى پاسخ به این سؤال ابتدا باید بحث دقیقى را مطرح کنیم و آن اینکه اساساً تفاهم چگونه اتفاق مىافتد؟ و مبناى تفاهم میان افراد و جوامع چیست؟ آیا پایگاه تفاهم به حقیقت جویى انسانها برمىگردد؟
یا پایگاه تفاهم چیز دیگرى است؟ براى پاسخ به این سؤالات باید به یک نظریه معرفتشناسى متوسل شد که آن نظریه به ما توضیح دهد که چگونه وفاق و تفاهم میان افراد ایجاد می شود و چه عواملى بر تحقق این تفاهم حاکم است. به نظر من یکى از عوامل اصلى ایجاد تفاهم، تحولات اجتماعى است و بخش دیگر آن هم با ظرفیت ایمانىاى که در جامعه ایجاد می شود، مرتبط است. به عبارت دیگر، تفاهم در مورد یک نظریه، همیشه به ظرفیت معرفت شناختى آن نظریه برنمىگردد، بلکه عوامل بسیار متنوعى در ایجاد تفاهم مؤثر هستند. اگر مجموع آن عوامل را در نظر بگیریم، می توانیم بستر مناسبى براى ایجاد تفاهم آماده کنیم. البته در کنار عوامل اجتماعى مؤثر در پذیرش یک نظریه، این نظریه باید قدرت دفاع عقلانى از خودش را هم داشته باشد. منظور از دفاع عقلانى، سازگارى منطقى نظریه است. یک نظریه اول باید هماهنگى و سازگارى درونى خودش را به اثبات برساند؛ همچنین اگر آن نظریه، ناظر به کارآمدى عینى است، باید بتواند قدرت خودش را در کنترل عینیت به اثبات برساند.
اگر نظریهاى بتواند کارآمدى، سازگارى و عقلانیت حدود اولیه خود را به اثبات برساند، یک گام در تثبیت خود برداشته است، ولى این گونه نیست که هر نظریهاى که این خصوصیات را داشت در جامعه علمى موفق شود؛ مثلاً نظریهاى که مدعى تمدن دینى است، تنها در صورتى به ثبت اجتماعى خواهد رسید که بستر اجتماعى لازم براى تحقق تمدن دینى پیدا شده باشد. البته یک نظریه ممکن است در مسیر رشد خودش، بهینه شود و تکامل و رشد پیدا کند. حرف ما این است که همواره اقبال به یک نظریه و پذیرفته شدن آن در یک جامعه، تابع دو عامل سازگارى و کارآمدى نیست؛ علاوه بر این دو، بستر اجتماعى موجود نیز نقش اساسى در پذیرش یک نظریه ایفا می کند.
به نظر ما به برکت انقلاب اسلامى، چنین ظرفیتى، هم در عرصه داخلى و هم در صحنه بین المللى بوجود آمده است. انقلاب اسلامى ایران آغاز مرحله جدیدى از گرایش به معنویت در جامعه است. در جامعه پس از انقلاب شرایطى بوجود آمد که خواستار معنویت در اداره جامعه و متمایل به حضور اسلام در عرصه عمل و تحقق عینى آن در جامعه مىباشد و آن را تعقیب می کند. نفس چنین انقلابى ناشى از رشد معنویت و گرایش به اسلام است. این انقلاب با ایدههایى که مطرح نمود و با توجه به رشدى که در عالم پیدا کرد، علامتى است براى اینکه تعلق به حاکمیت وحى بر حیات بشر در حال رشد است و اتفاقات جدی در لایههاى باطنى و درونى جامعه بشرى در حال وقوع است و این ظرفیت برخاسته از ایمان، قدرت ایجاد جسارت علمى ـ فرهنگى را خواهد داشت؛ همچنانکه اینکه جسارت سیاسى را ایجاد کرد.
پس براى ایجاد و تأسیس علم دینى دو شرط لازم است: یکى اینکه شبکهاى فلسفى و دینى تأسیس شود که بتواند تولید و رشد علم را هدایت کند و دیگر اینکه یک جسارت روحى و روانى مبتنى بر ایمان دینى و تکیه بر معارف اهل بیت، در افراد و کل جامعه بوجود آید که مجموع اینها به یک ساختار شکنى در عرصه علم منتهى شود. این بحث همچنین محتاج این است که ما یک نظریه دقیق در مورد تکامل علم داشته باشیم و این نظریه خود مبتنى بر یک فلسفه تاریخ یا نگاهى فلسفى به آینده تاریخ مىباشد. اگر با چنین نگاهى تکامل علم و چگونگى تولید و رشد علم را مطالعه کردیم، می توانیم تحلیل کنیم که چگونه باید علم دینى را تولید کرد.
2/2 ـ چشم انداز آینده علم دینی در ایران
س: آماده گردیدن بستر اجتماعى براى قبول یک نظریه، آیا محدود به جامعه ایران می شود؟ یا باید جامعه جهانى و به خصوص جامعه علمى دچار تحول و انقلابى شود که متمایل به پذیرش چنین نظریهاى بگردد؟ همانطور که شاهدیم جامعه جهانى هنوز هنجارهاى مخصوص خودش را دنبال می کند، نه هنجارهایى که منبعث از انقلاب سیاسى و فرهنگى ایران است. مهمتر از همه اینکه در نهایت این جامعه علمى است که باید یک نظریه علمى را ارایه کند یا بپذیرد و اگر نتوان نشان داد که این انقلاب فرهنگى و رویکرد جهانى به معنویت تا لایههاى درونى جامعه علمى نفوذ کرده، آنگاه از این انقلاب فرهنگى نمی توان پلى براى پذیرش علم دینى زد. با توجه به هنجارهاى حاکم بر بخش عظیمى از جامعه علمى ایران و جامعه علمى جهانى به نظر می رسد که هنوز شرایط لازم براى ارایه یک علم دینى در داخل و طرح آن در عرصه بین المللى براى ما بوجود نیامده است. ما هنوز مجبوریم که از ملاکها و قواعدى که در جامعه علمى و بین المللى وجود دارد، براى طرح نظریات دینی استفاده کنیم.
این بحث دقیقى است که ما چگونه باید اندیشه خود را در عرصه بین المللى مطرح کنیم و رشد دهیم؟ به نظر من در عرصه بین المللى ما با یک جنگ فرهنگى مواجه هستیم، نه صرفاً با یک گفتگوى فرهنگى. فرهنگ دینى و فرهنگ دنیاپرستى با هم جنگ فرهنگى دارند و تنها از طریق این جنگ فرهنگى رشد می کنند. فرهنگ دنیاپرستى که بعد از رنسانس به شکوفایى خود رسید، بیانگر این نکته است که این فرهنگ با فرهنگ دینى سر جنگ دارد و از طریق جنگ فرهنگى کار خود را به پیش برده و مىبرد. آرى، دلیلى ندارد که جامعه علمى موجود، به راحتى حرف ما را به عنوان یک نظریه علمى بپذیرد. ما در میدان جنگ فرهنگى باید برترى خود را بر فرهنگ مادى به اثبات برسانیم تا از این طریق راه براى تفاهم بر سر علم دینى فراهم آید. به عبارت دیگر، از طریق جنگ فرهنگى باید میدان را براى خود باز کنیم، همچنانکه در دنیاى امروز از طریق برخورد سیاسى براى خود جا باز می کنند. البته باید متذکر شد که موازنه جهانى در چند دهه اخیر، به نفع مذهب، تغییر کرده است. امروزه تمدنهاى دینى و مذهبى در جهان و حتى در نظریه برخورد تمدنها، به رسمیت شناخته مىشوند. این واقعیت بدین معناست که در یک جنگ فرهنگى، فرهنگها می توانند استعدادهاى خود را شکوفا کنند و خود را به ثبت برسانند. فرهنگى که بتواند کارآمدى عینى داشته باشد و هماهنگ سازى عینى شبکه ای را انجام دهد و کنترل عینیت کند، به عنوان یک فرهنگ علمى، شناخته خواهد شد.
ایدههاى جدیدى در عصر ما در حال شکلگیرى است. در آینده مدرنیتههاى مختلقى در عرض مدرنیته کنونى شکل خواهد گرفت که مدرنیته اسلامى یکى از آنهاست. البته مدرنیته اسلامى به معناى اسلامى کردن مدرنیته کنونى نیست، بلکه به معناى پیدایش یک تمدن اسلامى به تمام معناست؛ یعنى همانگونه که تمدن غربى با گرایش به توسعه مادى نوع خاصى از تجدد را بوجود آورد و با ایدههاى خود علم و فرهنگ متناسب با خودش را هم تولید کرد و به جنگ با تمدن کهن دینى آمد، در آینده نیز تمدنهاى دینى و از جمله تمدن اسلامى شکل پیدا خواهد کرد و علم دینى متناسب با خودش را نیز تولید خواهد کرد و به جنگ فرهنگى تمام عیار با تمدن کنونى خواهد رفت. مهم این است که ما بتوانیم در این جنگ فرهنگى که در حال اتفاق افتادن است، مفاهیم کارآمد و روش آزمون و خطاى هماهنگ با مبانى دینى را پدید آوریم. نه تولید، نه نشر، نه تفاهم و نه مقبولیت علم دینى، یک باره رخ نمىدهد و تا آخر کار هم انتظار اینکه جامعه علمى که براساس معیارهاى مادى عمل می کند. علم دینى را علمى بداند نداریم؛ چرا که معیار صحت علمى با یکدیگر تفاوت خواهد داشت.
س: با این وجود پروژهاى که شما براى تولید علم دینى طراحى کردهاید، پروژه فوق العاده دراز مدتى خواهد بود. اولاً باید در جامعه یک انقلاب سیاسى روى دهد و به دنبال خود انقلاب فرهنگى را به طور کامل بوجود آورد و منجر به انقلاب علمى و تولید مفاهیم جدید شود، انقلاب فرهنگى که در مکان و جامعهاى محدود صورت گرفته، به جنگ فرهنگى با کل دنیا برود و در این چالش فرهنگى توفیقاتى بدست آورد و پس از طى تمامى این مراحل نظریهاى که در این مجموعه ارایه شده، به عنوان یک نظریه علمى مورد استقبال جامعه علمى قرار گیرد. منتهى بسیارى از اهداف دانشوران و مسئولین فرهنگى در خصوص طرح علم دینى ارایه پاسخى مناسب براى نیازهاى فورى فردى و اجتماعى است. آیا در مدل فکرى شما براى پاسخ به این نیازها، واقعاً تمامى این مراحل باید انجام گیرد؟
مدرنیته هم دقیقاً همین مسیر را طى کرده است. اینطور نبود که از روز اول تمام قابلیتهاى آن آشکار شده باشد. غرب هم با یک انقلاب فرهنگى در رنسانس به چنین دستاوردهایى رسید که امروزه شما شاهد آن هستید.
س: یعنى شما معتقدید که این جریانى که شما طراحى کردهاید باید به صورت طولى انجام شود و در انتهاى این مسیر علم دینى بوجود آید؟ آیا این امکان وجود ندارد که این مراحل مختلف در عین حالى که تقدم رتبى نسبت به هم دارند، از حیث زمانى هم عرض با هم انجام پذیرند؟
اگر شما به دنبال یک علم دینى به همراه یک شبکه هدایت کننده تولید و رشد علم باشید که بتوانید آن را در دنیا عرضه کنید، البته باید این مسیر به طور کامل طى شود. البته در حال حاضر چیزهایى به عنوان علم دینى مطرح می شود که به نظر ما واقعاً علم دینى نیست، در روال تولید فرهنگ و در دنیاى کنونى نقش چندانى ندارند و با چنین کارهایى بستر تولید فرهنگ دینى در جامعه فراهم نمی شود. اینکه در گوشه و کنار جهان علم، دانشمندانى با گرایشات دینى و معنوى به صورت فردى یا گروهى در نظریه پردازىشان گرایشات دینى و معنوى را دخالت مىدهند، به معناى تولید شبکه علم یا علم دینى نیست. چنین کارهایى به هیچ وجه بر علم سکولار تأثیرگذار نبوده و نخواهند بود. هنوز ساختار حاکم بر تولید علم، ساختار برآمده از مدرنیته است.
اگر مىخواهید علم دینى (به عنوان شبکهاى که در دنیا مطرح باشد) داشته باشید و جریانى بیافرینید که نمونه آن را علم سکولار ایجاد کرد، حتماً باید این مسیر را به طور کامل طى کنید. اگر ایده و انگیزه تولید علم جدید که علمى مبتنى بر دین است، ایده و انگیزهاى عمومى نشود، علم دینى به هیچ وجه تولید نخواهد شد. آیا می توان با تلاشهاى موردى راه کوتاهترى را برگزید؟
س: آیا فکر نمی کنید که انجام یکسرى تلاشهاى موردى هم بتواند نقشى در زمینه سازى بستر اجتماعى مورد نیاز به خصوص در جامعه علمى داشته باشد؟ به نظر می رسد براى اینکه جامعه علمى مورد نظر شما براى تدوین علم دینى بتواند در عرصه بین المللى کسب آمادگى و تبحر نماید و به مسایل دیگرى هم در عرصه مطالعات علمى جهت دار بپردازد، باید وارد جامعه علمى شود و موقعیتهاى برجسته علمى را تصاحب کند. براى اینکار دانشمندان مورد نظر شما باید بتوانند نقاط ضعف نظام علمى کنونى نشان داده و جایگزینهایى براى رفع این نواقص ارایه کنند تا اندک اندک توجه جامعه علمى از نظریات موجود کاسته شود و زمینهاى براى پذیرش نظریات جدید فراهم آید. اما براى انجام چنین تلاشهایى در گام اول باید علم کنونى را به طور کامل شناخت تا بتوان در آن نفوذ کرد و در صورت نیاز بر آن ضربه زد و کسى که بخواهد چنین کند، باید به طور کامل در بازى علم قرار گرفته باشد.
من باید این واقعیت را خدمت شما عرض کنم که تثبیت پروژه علمى دینى به معنى پى ریزى یک تمدن جدید بر پایه دین است. بنابراین شما باید علم دینى را در آینده، در بستر جنگ میان حق و باطل که در طول تاریخ تداوم داشته است، ببینید. به عبارت دیگر، تأسیس علم دینى غیر از انجام تحولاتى است که درون دنیاى علم (علمى که همهاش سکولاریستی است) اتفاق مىافتد. این که شما به دنبال پى ریزى یک تمدن جدید هستید، بدین معنى است که شما دنیا را وارد یک جنگ جدى بین حق و باطل می کنید! به نظر ما در حال حاضر جریان مفاهیم کاربردى و به اصطلاح فرهنگ علمى اداره جامعه، یک جریان یکسویه و سکولار است. شما اگر بخواهید یک جریان علمى دو سویه ایجاد کنید باید یک پروژه عظیمى را انجام دهید. این غیر از تحولات جزیى و حتى تحولات چشمگیرى است که درون یک دنیاى هماهنگ علمى با رویکردى سکولار وجود دارد و بوقوع می پیوندد. به همین دلیل مثالى که شما از تاریخ علم بیان کردید، نمی تواند نتیجهاى را که در نظر داشتید، به همراه بیاورد.
2/3 ـ نقش فلسفه تاریخ در تحلیل تکامل علوم
س: همانطور که خود شما در ابتداى سخن بیان فرمودید، تا بستر وقوع یک انقلاب علمى فراهم نشود، عملاً انقلابى رخ نخواهد داد. فراهم آمدن این بستر نیز علاوه بر اینکه نیازمند یک انقلاب سیاسى و به دنبال آن یک انقلاب فرهنگى و تحول در انگیزههاى جمعى است، این را هم مىطلبد که خود جامعه علمى هم دچار یک حالت بحرانى بشود. حتى در انقلاب سیاسى هم وقوع این بحران و بر هم خوردن نظم اجتماعى و سیاسى لازم است. بر این اساس اگر چنین تلاشهایى به صورت موردى صورت نگیرد و جامعه علمى موجود را دچار تشتت نکند، آن انسجام و پیوستگى موجود در جامعه علمى، مقاومت بسیار زیادى در قبال نظریه جدید شما از خود نشان مىدهد. پس تلاشهاى موردى هم به نظر من مورد نیاز است.
اما این تلاشهاى موردى اگر به یک قدرت سیاسى و فرهنگى تکیه نکند، قدرت هم آوردى با جریان موجود در جامعه علمى را ندارد. یک چنین تلاشهایى براى تبدیل شدنشان به یک شبکه هدایت کننده دینى در مقابل شبکه علم سکولار، حتماً محتاج به یک پایگاه سیاسى قوى هستند و به نظر ما پایگاه ایمانى بهترین پایگاه براى این جریان است.
به طور خلاصه براى اینکه ببینیم در مورد تأسیس علم دینى چه مقدماتى را باید فراهم آوریم، باید ببینیم که آیا به تکامل علم با یک نگاه فلسفه تاریخى مىنگریم و همه عوامل درون زا و برون زاى آن را با هم محاسبه می کنیم یا مىخواهیم به طور موردى و ذوقى و هدایت نشده عمل کنیم؟ به نظر ما نوع برخوردهایى که در مسئله علم دینى دنبال می شود، برخوردهاى ذوقى است. من قبول دارم که این نظریهپردازىهاى به اصطلاح شما موردى، در این بستر سازى مؤثرند و گاهى نقش یک شخص در این فرایند هم نقش بسیار جدى است. ما پذیرفتهایم اصولاً کانون اندیشههاى محورى، افراد هستند;هر چند این افراد خود در بستر اجتماعى موجود رشد کرده و می کنند. ما نگاه جامعه شناسانه به علم و تکامل علم را نمىخواهیم نادیده بگیریم. به همین جهت هر چند این افراد مؤثر در نظام اجتماعى یا علمى خود در بستر اجتماعى رشد می کنند، ولى گاه محورىترین و انقلابىترین نظریهها را خلق می کنند. این یک طرف بحث است. بحث دیگر ما این است که حال که یک نظریه چه از ناحیه فرد و چه از ناحیه افراد و گروهها مىخواهد مطرح شود، زمینههاى تولید، رشد و هدایتش کدامند؟ آیا در دنیایى که همه طرفدار توسعه مادى هستند، می توان نظریهاى مخالف ارایه کرد و انتظار داشت که مورد قبول قرار گیرد؟ اعتقاد ما بر این است که براى طرح نظریهاى مبتنى بر ایمان و پذیرش آن توسط جامعه ابتدا باید انگیزههاى ایمانى در سطحى رشد کند که خواستار تحقق باورهاى دینى در عرصه حیات اجتماعى گردد. اگر یک چنین انگیزههایى پیدا نشود، یک چنین رشد ایمانى در جامعه جهانى پیدا نشود، آن نظریهاى که مىخواهد دنبال تحقق دین در عینیت باشد، مورد اقبال عمومى قرار نمىگیرد.
این بستر رشد نظریههاى علمى مبتنى بر دین فقط بستر فرهنگى نیست، بستر سیاسى و اقتصادى هم لازم است. اگر تمام بسترهاى لازم به عنوان عوامل برون زا فراهم نشود، این نظریه تولید نشده و رشد نمی کند. علاوه بر انگیزههاى ایمانى که در بسترهاى مناسب اجتماعى شکل گرفته باشد. حتماً باید به تعبیر شما به بازى علم وارد شد. قرار نیست که همواره بحث در مبانى و روشهاى عام باقى بماند منتها ورود به مسایل درون یک علم آنگاه در تخریب علم سکولار مؤثر خواهد بود که شما قدرت جریان مبانى خود را در نظریهپردازى در خصوص آن مسایل یافته باشید و اگر این امر صرفاً به علت مهارت و قدرت شخصى نظریهپرداز یا به شکل تصادفى رخ دهد قدرت ایجاد انقلاب از درون یک علم را ندارد. به اعتقاد ما مرحلهاى از پژوهش که لزوماً باید طولى انجام گیرد عبارت اس از:
1 ـ پایهریزى فلسفه عامى که قدرت تفسیر تغییر و حرکت را براساس اندیشه دینى دارد.
2 ـ پایهریزى فلسفه علم دینى مبتنى بر فلسفه فوق.
3 ـ پایهریزى روش عام تحقیق و تولید علم، که قدرت هماهنگسازى کلان نظام علمى را فراهم مىسازد.
پس از این روال، طبیعى است که روشهاى خاص در حوزههاى مختلف علوم تأسیس شود و با مدیریت شبکهاى تحقیقات تولید انبوه علم دینى با استفاده از ظرفیت نیروهاى خلاق و جوان جامعه انجام گیرد. اما پس از مرحله سوم امکان انجام تحقیقات موردى ـ هرچند با ضریب خطاى بیشترـ فراهم می آید. به هر حال از مرحله سوم به بعد، حجم فعالیت تابع میزان مقدوراتى است که در اختیار قرار مىگیرد و انجام آن را نباید از جمع محدود فعلى انتظار داشت. براى مثال در مورد همین نظریه نسبیت یا کوانتوم، به نظر من اگر ظرفیت گرایش به دنیا، دنیاپرستى، و ظرفیت تعلق به حیات مادى و لذتهاى حسى در جامعه بشرى به حدى نرسیده بود که بتواند این نظریهها را تحمل بکند، این نظریهها نه تولید مىشدند و نه رشد پیدا می کردند.
س: فکر نمی کنم تحلیل شما در خصوص ارتباط ذاتى و درونى نظریات علمى با تعلقات دنیایى با تاریخ علم و شناختى که ما از دانشمندان و نظریه پردازان داریم، سازگارى خوبى داشته باشد؟
بستگى دارد که شما تاریخ علم را چگونه تحلیل کنید؟
س: ببینید در تاریخ علم نظریههایى در حوزههاى مختلف ریاضیات یا فیزیک پیدا شده و رشد یافته که در زمان پیدایش آنها هیچ تصورى از کاربرد آنها وجود نداشت. یعنى نظریهپردازى ناظر به یک کاربرد مادى و عینى نبود که بتوان پیدایش آن را بر اساس انگیزه دنیا گرایى و لذات حسى و... تبیین نمود.
من این سؤال را از شما می پرسم که چرا این نظریه در این زمان خاص پیدا شد؟ آیا این یک پدیده تصادفى است؟ یا اینکه شما این پیدایش نظریه را صرفاً به هوش فردى نظریه پرداز برمىگردانید؟
س: البته قبول دارم که گاه نظریاتى در حوزههاى علوم و به خصوص علوم انسانى پیدا می شود که انگیزه پیدایش آن گرایش به دنیا و بهره برى بیشتر است، اما وقتى در حوزه فیزیک کسى مثل انیشتین مىگوید: «من به خدایى که تاس مىاندازد و بر این اساس جهان را اداره می کند، اعتقادى ندارم. من مىخواهم بدانم خداوند چگونه و بر اساس چه قانونى این جهان را خلق کرده است» و با این انگیزه به مبارزه با جریان ابتدایى فیزیک کوانتوم می رود و نظریه پردازى می کند و نظریاتش نیز پس از دهها سال مورد استقبال جامعه فیزیکدانها قرار مىگیرد، نمی توان گفت که نظریهپردازى او مبتنى بر گرایش به دنیا و تمتع بیشتر از دنیاست.
در دو پارامتر جامعه و تاریخ که شما در تحلیلتان به آنها استناد می کنید، دو جریان گرایش به دنیا و گرایش به حق وجود دارد. این یک تحلیل تاریخ فلسفى از تکامل علم و تاریخ و جامعه است. یعنى دو گرایش حق و باطل در دنیا وجود دارد که این دو گرایش علم و تمدن متناسب با خودشان را تولید می کنند. البته به نظر ما تمدن دینى عمیقتر است؛ چون مىخواهد تصرفات عمیقترى را وارد حیات بشرى کند و ماندگارتر است. بحث این است که تولید علم و فرهنگ در هر یک از این گرایشها مراحل خاص خود را باید طى کند. این یک نمونه از فلسفه تاریخ است. اگر بخواهیم تولید علم را بر اساس جسارت و قابلیت علمى نظریه پرداز تبیین کنیم، این سؤال پیش خواهد آمد که این جسارت روحى از کجا ناشى شده است؟ چه زمینهاى در پیدایش این جسارت روحى و علمى مؤثر بوده؟ این جسارت روحى، یا مبتنى و متکى به ایمان و حقیقتطلبى است، یا مبتنى بر پرستش دنیا و این دو جسارت و محصول آن، کاملاً با هم تفاوت دارند.
س: به نظر می رسد موضعى که شما در مورد فلسفه تکامل علم ارائه می دهید، با شواهد تاریخى در حوزه علم سازگارى ندارد. دست کم مواردى را می توان نشان داد که نظریهپردازى هاى علمى در جریان علم موجود، با انگیزه حقیقتطلبى و نه انگیزه گرایش به دنیا وضع شده است. به نظر شما آیا مدل فلسفى شما در خصوص تکامل علم لازم است با تاریخ علم سازگارى و هماهنگى داشته باشد؟
البته این دو حوزه باید با هم سازگارى داشته باشند. اینکه نظریه ارایه شده در فلسفه علم نتواند جوانب تاریخ علم را براى خودش تحلیل کند، علامت عدم موفقیت آن نظریه است. منتها در خصوص تحلیل ما از تکامل علم دو ملاحظه را در نظر داشته باشید:
اولاً: می پذیریم که پارهاى از تحقیقات علمى با انگیزههاى خیرخواهانه و بشردوستانه انجام گرفته است؛
ثانیاً: می پذیریم که در پارهاى موارد از ابتدا به کاربردهاى بعدى یک نظریه واقف نبودهاند، لکن چنین مواردى به هیچ وجه ناقض نظریه مطرح شده نیست؛ چرا که جریان غالب علم از انگیزه الهى پیروى نکرده و به دنبال تسخیر انسان و طبیعت براى بهرهورى بیشتر از دنیا بوده است. با انجام تحقیقات میدانى خصوصاً در مورد روند تحقیقات در دهههاى اخیر می توان شواهد فراوانى بر این مهم یافت که انجام چنین پژوهشى از اولویتهاى مجامع علمى کشور محسوب مىگردد.
3 ـ علم دینی از منظر معرفت شناسی تکاملی
س: البته باید مراقب بود که در ارزیابى نظریه سعى نداشته باشیم تمامى شواهد را به گونهاى تفسیر و تأویل کنیم و حتى پارهاى از شواهد را نادیده بگیریم تا نظریه ارایه شده ما با شواهد سازگار شود. در فلسفه علم و فلسفه تاریخ یک چنین اتفاقاتى بسیار افتاده است. نظام اقتصادى کمونیستى پیش بینى می کرد که انقلاب سیاسى و اقتصادى باید در کشورهاى سرمایه دار رخ دهد. وقتى این اتفاق نیفتاد، گفتند که فلان کشور به طور کامل بر اساس سیستم اقتصادى سرمایدارى اداره نمىشد و... به نظر می رسد که این نظریهاى که حضرتعالى در مورد فلسفه تاریخ و فلسفه تکامل علم مطرح کردید با تاریخ تحولات بعضى از علوم سازگارى بسیارى ضعیفى دارد، مگر اینکه بخواهد از طریق تأویل شواهد تاریخ علم مؤیداتى براى خود بدست آورد.
ببینید این حرفى که ما مىزنیم حرف جدیدى است که نه در غرب وجود دارد و نه در شرق سابقه داشته است؛ اینکه باید نگاهمان به تکامل علم نگاه فلسفه تاریخى باشد نه نگاه روانشناختى یا جامعه شناختى. وقتى مىخواهید تاریخ تحولات علم را تحلیل کنید باید حتماً از یک مدل فلسفه تاریخى مدد بگیرید. فلسفه تاریخ شما باید بتواند مبتنى بر فلسفه خلقت شما، پیدایش تمدنها و نظریات را در عرصههاى سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و... تحلیل کند. به عبارت دیگر، باید بتواند با شواهد هماهنگى و سازگارى داشته باشد. تحلیل تاریخ تکامل علم بسته به اینکه شما چه تحلیلى از معرفتشناسى داشته باشید، می تواند متفاوت باشد. اگر شما معرفت و شناخت انسان را تابعى از عقل عملى او دانستید و عقل عملى را هم تابع انگیزه و انگیزه را تابع گرایش به حق یا گرایش به باطل تحلیل نمودید، آنگاه تلقى شما از تاریخ تکامل علم کاملاً دگرگون خواهد شد. ما مبتنى بر چنین اندیشهاى تاریخ تحولات علوم را تحلیل مىنمائیم، تحلیل دیگران هم موجود است در مقایسه مشخص خواهد شد کدامیک با واقعیات تحولات علوم نزدیکتر بود و قدرت پیشبینى روشنترى از آینده دارد.
س: آیا این تلقى خاص معرفت شناسانه به نفى رئالیسم علمى منتهى نخواهد شد؟ اینکه ما نظریههاى علمى را تابع انگیزهها و عقل عملى بدانیم باعث سلب خاصیت کشف واقعیت از علم می شود. اکثریت دانشمندان معتقدند که نظریات علمى آنها ناظر به واقعیت عینى است و کار آنها تلاش در جهت کشف حقیقت و واقعیت است.
اگر هویت علم را مورد بررسى قرار دهیم خواهیم دید که اصولاً علم کشف نیست. علم حاصل یک نوع فعالیت است و جنبه ابزارى دارد. علوم مختلف در حقیقت صورت توسعه یافته انگیزههاى مختلف هستند. بر این اساس علوم هم در اصل و هم در شکل خود تابع انگیزهها هستند. اینکه برخى مىگویند انگیزه از انگیخته جداست به خاطر این است که ذهن آنها با بینشهاى اصالت ماهیتى پر شده است و امور را مستقل از هم مىبینند و بررسى می کنند نه در یک قالب یک سیستم و مدل. در تفکر فلسفى ما انگیزهها و انگیختهها کاملاً به هم گره خوردهاند.
س: آیا این بحث شما ناظر به تمام حوزههاى علمى است؟ آیا خصلت کشف حقیقت را به یک اندازه از علوم مختلف سلب می کنید؟ و تمایزى بین علوم ریاضى و طبیعى و علوم انسانى و اجتماعى قائل نمىشوید؟ ممکن است برخى از علوم انسانى به واسطه نوع موضوعشان و ارتباطى که با مفاهیم اعتبارى دارند، کمتر با کشف حقیقت در ارتباط باشند، ولى علومى که با مفاهیم حقیقى در ارتباط مىباشند، على القاعده به دنبال کشف حقیقت عالم مىباشند.
من نمىدانم این تفکیکها از کجا پیدا شده و ریشهاش چیست و چه پایگاه علمى دارد؟ به نظر من حتى ریاضى محض و مستقل از انگیزه وجود ندارد. شما آیا به این فکر کردهاید که اندیشههاى ریاضى چرا و چگونه پیدا شدهاند؟ و نظام تمایلات اجتماعى در پیدایش آنها چه نقشى داشته است؟ انسان یکسرى تمایلات مستقل از هم ندارد که بگوییم کشف علمى را بر اساس تمایل به حقیقت یابى انجام داده است و فلان کار را با انگیزه و تمایل دیگرى مرتکب گردیده است. انسان داراى یک نظام تمایلات در آمیخته با هم است که تمام اعمال او را هدایت می کند. حال بر حسب اینکه این نظام تمایلات چگونه هدایت شده باشد، محصول فکرى و عملى آن متفاوت خواهد بود. به نظر من اصلاً تفکر محض و بدون بار ارزشى بى معنى است. هر اندیشهاى و هر عملى نوعى پرستش است، حال این پرستش یا ملکوتى است یا حیوانى. شما وقتى می توانید ادعاى وجود علم محض را داشته باشید که بتوانید رابطه میان اراده و انگیزه و تمایل را از اعمال بشر (که فکر کردن و نظریهپردازى کردن هم نمونهاى از آن است) سلب کنید.
س: اگر بپذیریم که در علوم کشف حقیقت انجام نمىگیرد و این علوم صرفاً ابزارى جهت تحقق ارادهها و انگیزههاى افراد هستند و این ادعا را در مورد تمامى علوم صادق بدانیم، آنگاه معرفت نسبت به وجود خدا و صفات او و... نیز ابزارى براى تحقق یک نوع خاص اراده و انگیزه و نه ناظر به حقیقت و واقعیت قلمداد خواهد شد. حال چگونه باید خواستار چیزى شد که در حقیقت وجود ندارد؟ و چگونه باید از مال و جان و خواستههاى خود در جهت چیزى که وجود حقیقى ندارد، گذشت؟ به نظر می رسد که اراده و انگیزه دینى وقتى می تواند کارآیى داشته باشد و حقیقى قلمداد شود که متناظر با یک موجود حقیقى باشد نه یک موجود خیالى. مگر اینکه قایل شویم علم ما به خدا از طریق هیچ کدام از این نظامهاى مفهومى مثل فلسفه یا عرفان یا... قابل حصول نیست و به یک نوع ایمان گرایى قایل شویم.
قایل نشدن کاشفیت براى علم به معناى سلب کامل حقیقتیابى در علم و وهمى و خیالى دانستن آن نیست. بلکه بدین معناست که انسان همواره واقعیات پیرامون خود را از عینک تمایلات فردى و اجتماعى ملاحظه می کند و با استفاده از ابزارهاى ذهنى (مثل منطق) یا عینى به تجزیه و تحلیل می پردازد. به همین جهت تکامل ایمان و ارتقاء ابزارها می تواند به تغییر یافتههاى گذشته منجر شود.
اگر نظام تمایلاتى که پشتوانه علم است از سلامت و حقانیت برخوردار باشد تغییرات بعدى، تکمیل معارف گذشته را در پى خواهد داشت نه نقض آنها را و گرنه دایم باید نظریهها یکدیگر را نقض نمایند. در خصوص اعتقاد به ذات باریتعالى و سایر عقاید حقه نیز مطلب چنین است. نفى کاشفیت یعنى شما به هیچ وجه و در هیچ قسمتى نمی توانید ادعاى علم مطلق نسبت به ذات باریتعالى داشته باشید اما می توانید با استناد به ادله و آثار مختلف به اثبات صانع بپردازید و به این وسیله ایمان اولیه خود را به شکل قاعدهمند ثابت نموده و زباندار نمایید.
س: یکى از پارامترهایى که در تمایز علوم از یکدیگر مطرح شده تمایز بر اساس هدف علم است و فکر می کنم این مسئله مورد پذیرش فلسفه و منطق رایج در حوزه هم باشد. حال اگر براى مثال ما هدف علم فیزیک را تبیین پدیدههاى طبیعى بدانیم، در اینجا بحث از انگیزههاى حق و باطل و گرایش به دنیا یا گرایش به حق حضورى نخواهد داشت. به بیان دیگر، ما حتى می توانیم نگرشى کشفى به علم هم نداشته باشیم و باز مخالف دخالت انگیزهها در علم بشویم. مگر واقعاً به این نتیجه رسیده باشیم که باید اصولاً تعریفمان را از علوم مختلف عوض کنیم.
بله، این موضوع تابع نظریه شما نسبت به معرفتشناسى است. آیا شما شناخت و معرفت بشرى را کشف واقع مىدانید؟ و با فرض کاشف بودن آن، انگیزههاى حاکم به کشف علمى چیست؟ آیا انگیزه با انگیخته ارتباطى دارد؟ یا این دو از هم جدا هستند؟ اصولاً آیا صحبت از کشف واقعیت در علم درست است؟ بحث بر سر این است که آیا شما حاکمیت عقل عملى بر عقل نظرى را می پذیرید یا معتقدید که عقل نظرى مستقل از عقل عملى کار می کند؟ به نظر ما نظام تولى و ولایت اجتماعى در رشد علوم نقش اساسى ایفا می کند. نظام اجتماعى هم از یک طرف به تاریخ گره مىخورد. پس می توان نتیجه گرفت که جریان تکامل تاریخ در پیدایش و رشد و تکامل علم حضور جدى دارد، ولى اگر با منطق انتزاعى جلو بیایید و علوم را مرتباً از هم جدا کنید، حرفها و تعاریف شما کاملاً درست مىباشد. اما اگر بخواهید این منطق انتزاعى را کنار بگذارید و تصمیم داشته باشید که این ارتباطات چندین جانبه را تعریف و تحلیل و تبیین کنید، باید ارتباط بین اراده انسان و فهم او را تعریف و تبیین کنید. در اینجا دیگر شما نمی توانید تأثیر گذارى اراده بر فهم انسان را نادیده بگیرید. بعد باید رابطه اراده انسان با جامعه تعریف کنید. پس از آن رابطه جوامع را با هم و شکلگیرى تمدنهاى تاریخى را تبیین نمایید و... بر این اساس، علم اصلاً اینگونهاى که مىگویید و معتقدید نیست. اینگونه نیست که بشر انگیزه کاوشگرى داشته و این تنها پیش فرض او براى تحقیق و نظریهپردازى باشد. این تلقى از علم امروزه مورد مناقشه جدى قرار گرفته است.
س: همانطور که قبلاً هم اشاره شد، یکى از عواملى که در ارزیابى نظریات فلسفه علم دخالت کرده و در عقب نشینى آنها از مدعیاتشان مؤثر بوده، آن است که آیا آن نظریات می توانند شواهد تاریخ علم را به خوبى توضیح دهند یا خیر؟ اتقان منطقى یک نظریه فلسفى در باب علم، هیچگاه مانع از رجوع به تاریخ علم به عنوان ملاکى براى داورى در باب آن نظریهها نگردید. حال اگر مثالى از تاریخ ریاضیات یا منطق بیاوریم که نشان دهد ارائه یک نظریه جدید ارتباطى با گرایشات دینى و دنیایى نظریه پرداز ندارد، چه تأثیرى بر نظریه شما خواهد گذاشت. براى مثال اگر نظریهاى به طور همزمان در دو نقطه عالم توسط دو نفر که یکى دیندار است و دیگرى ملحد ارایه شود و پس از آن این نظریه توسط دو نفر یکى دیندار و دیگرى ملحد به یک نحو مورد ارزیابى قرار گیرد، آیا چنین وضعیتى مبطل نظریه شما نخواهد بود؟
امکان تحقق این فرض در آن زمانى است که دیندار یا محلد سازوکار نظریهپردازى براساس گرایشات خود را نداشته باشند اما تحقق این فرض به هیچ وجه نقض نظریه یاد شده نیست. علم مبتنى بر انگیزه شکل مىگیرد اما جریان انگیزه در علم قهرى نیست.
س: فرض کنید مىخواهیم در مقام ارزیابى یک نظریه اولین مرحله (یعنى سازگارى و انسجام درونى نظریه) را مورد بررسى قرار دهیم. آیا داورى در خصوص سازگارى دو گزاره مبتنى بر انگیزه و اراده شخص در قبال حق و باطل (آن هم در تلقى دینى که مورد نظر شماست) مىباشد؟ اگر ما متناقض دانستن دو گزاره الف و نقیض الف را مبتنى بر رویکرد ارزشى داور بدانیم، عملاً هیچ ملاکى براى داورى عینى باقى نخواهد ماند و اگر در خصوص داورى نسبت به گزارهها و قضایاى منطقى یک چنین حکمى صادر کنیم، این حکم در ارتباط با دو ملاک دیگر )یعنى کارآمدى و نسبت نظریه با حق) نیز به نحو اعلى صادق خواهد بود و بدین شکل ملاکهایى که شما در خصوص ارزیابى نظریات مطرح کردید، بدون فایده خواهد گردید.
اینکه شما تناقض را چگونه تعریف کنید، تابع ظرفیت تعلق شما به حق و باطل است. البته من باید این نکته را هم متذکر شوم که شما تناقض را فقط در سطح انتزاعى مىبینید و مطرح می کنید. این نحوه تشخیص تناقض را در مورد مجموعهها شما نمی توانید به کار گیرید. بر اساس این منطق، مجموعه سازى هم نمی توانید بکنید. تنها کارى که می توانید انجام دهید آن است که امور بریده و مجزاى از هم را به طور جداگانه ملاحظه و ارزیابى نمایید و هست و نیست آن را با هم بسنجید. اما اگر تناقض در مجموعه راه پیدا کرد، شما چگونه قادر هستید آن مجموعه را آسیبشناسى کنید و عامل بوجود آورنده تناقض را تشخیص دهید و کارى کنید که مجموعه مورد نظرتان دیگر تناقض نداشته باشد؟
این بحث یکى از مباحث معرفتشناسى و بسیار جدى است. اما بر اساس فلسفه شدن و منطق عامى که در فرهنگستان تولید شده ما می توانیم نسبت پدیدهها را مورد ملاحظه قرار دهیم و آنها را بر اساس نسبى که با هم و با حق برقرار می کنند، مورد سنجش و محاسبه قرار دهیم. این منطق عام در حال حاضر پیدا شده و البته باید منطق خاصى که در هر حوزه خاص مورد استفاده قرار گیرد نیز پدید آید.
س: با این حساب دیگر ارزیابى صدق و کذب یک گزاره به تنهایى ممکن نیست و یک گزاره تنها بر اساس نسبتى که با سایر گزارهها پیدا می کند، قابل ارزیابى خواهد بود؟ اگر برداشت من از این حرف شما درست است، مىخواهم این سؤال را مطرح کنم که «کلام حق یراد بها الباطل» را شما چگونه تفسیر می کنید؟ احتمالاً این حدیث در پى آن است که بگوید، یک کلام، مستقل از نسبتى که با مجموعهاش دارد، قابل ارزیابى صدق و کذب یا حق و باطل است. البته در ترکیب این کلام حق با اراده باطل، مجموعه جدیدى ساخته می شود که قابل پذیرش نیست. ولى ارزیابى ما نسبت به این مجموعه مستقل از ارزیابى ما نسبت به آن یک عبارت است.
اولاً: استفاده از واژه صدق و کذب مربوط به معرفتشناسى است که کاشفیت مطلق براى علم قابل است و بنابر معرفتشناسى پیشنهادى باید از واژه «حق و باطل» استفاده کرد.
ثانیاً: معیار حقانیت نظریههاى علمى «هماهنگى آنها با جهت حق» است.
ثالثاً: عموم نظریههاى علمى از یک گزاره تشکیل نشدهاند و الا نمی توانند یک سیستم را تحلیل نمایند.
رابعاً: سنجش هماهنگى یا ناهماهنگى نظریه پس از ملاحظه انسجام درونى و بیرونى ممکن است.
خامساً: نسبت به روایت یاد شده ظاهراً مراد این است که می توان از حرف حق استفاده غلط و باطل کرد و بدین معنا مؤید نظر ماست؛ چون امکان استفاده غلط در صورتى ممکن است که حرف صحیح در ترکیب (نسبت) غلط با سایر حرفها یا عملکردها قرار گیرد.
س: شما مدعى هستید که فلسفه تکامل تاریخى شما مبتنى بر معارف دینى است. از طرف دیگر تولید و پذیرش علم دینى را در شرایطى ممکن دانستید که ظرفیت ایمانى در جامعه جهانى مهیاى حضور فعال دین در عرصه اجتماع گردد. بر این اساس، از آنجایى که فلسفه تاریخى مبتنى بر معارف دینى بر این باور است که تنها پس از ظهور حضرت مهدى(عجل الله فرجه) این انگیزه دینى در کل جهان بوجود می آید، پس تولید علم دینى موقوف به ظهور حضرت خواهد شد و اتفاقاً این مسئله با سایر معارفى که از معصومین (علیهم السلام) به دست ما رسید و بازگوکننده آن است که در آن مقطع زمانى بخشهاى بسیارى از علم بر مردم آشکار مىگردد و... هماهنگى خوبى دارد. آیا اعتقاد به چنین فلسفه تاریخى باعث سلب امید دانشمندان از تحقق علم دینى قبل از ظهور آن حضرت نمی شود؟
فلسفه تاریخ ما مبتنى بر یک فلسفه عامى است که به نظرمان می آید به نسبت سایر فلسفهها، با معارف دینى هماهنگ است. البته هماهنگ سازى مطلق آن احتیاج به کار عمیق بیشترى دارد. اما در مورد این حدیث که مىگوید دو حرف از علم قبل از ظهور و 25حرف آن بعد از ظهور بر مردم آشکار خواهد شد، کدام علم است؟ علم در معارف اهل بیت (علیهم السلام) چیست؟ آیا علم ابزار بندگى و تقرب به خداست یا همان تعریف ارسطویى، افلاطونى یا هر فیلسوف دیگرى را که از علم ارایه کردهاند، بر معارف اهل بیت (علیهم السلام) تحمیل می کنیم؟ به نظر ما علمى که در این آیات و احادیث مورد نظر مىباشد، کاملاً با آنچیزى که امروزه به نام علم شناخته می شود، متفاوت است. ما به دنبال آن دو جز علمى هستیم که بیست و پنج جز دیگر آن در پس از ظهور آشکار می شود. اما در مورد اینکه آیا اعتقاد ما به این فلسفه تاریخى مانع از انجام کار و تلاش ما خواهد شد یا خیر، باید بگویم ما موظفیم که کار و وظیفه خود را انجام دهیم. اینکه از این تلاش چقدر توفیق حاصل شود و این توفیق در چه موقعى اتفاق افتد، از حوزه تصرف و پیش بینى ما خارج است. ما نمی توانیم بگوییم حتماً چنین علمى یا چنین شبکهاى را قبل از ظهور تولید می کنیم. ما موظفیم که صف بندىهاى خودمان را روشن کنیم و در مسیرى که بدان مکلف شدهایم، قدم برداریم. یعنى باید در مسیر آن تحول کلى در عالم که مبدأ نزول علم است (یعنى مبدأ ظهور ولایت الهى است) گام برداریم. ما معتقدیم که علم از فروع ولى الله است ولى اینکه این امر چه زمان تحقق خواهد یافت، از قدرت ما خارج است. ما باید مسیرى که براى دستیابى به علم دینى باید پیمود را به درستى تشخیص دهیم و همت خود را بر پیمودن آن معطوف داریم. اگر فرد یا افرادى راه کوتاهترى را سراغ دارند حتماً از آن استقبال می کنیم؛ البته راه کوتاهى که به حذف تدریجى ما در جریان تغییرات علم سکولار نیانجامد بلکه برعکس آن اتفاق افتد. ضمن اینکه تصور دشوارى یا بعید بودن انجام کار حیله شیطان است و بدین خاطر است که نخبگان علمى ما هنوز دوش خود را زیر چنین بارى ندادهاند. اگر حداقل به اندازه تلاشى که کفار در جهت باطل خود انجام مىدهند تلاش نمائیم حتماً به نتایج چشمگیرى خواهیم رسید.
س: با تشکر از اینکه با صبر و حوصله بسیار به سؤالات پاسخ گفتید. در پایان اگر نکته دیگرى را لازم مىدانید، بیان کنید.
در این بحث، ضرورت و هدف از تدوین علم دینى روشن شد. عبور از بستر فرهنگى به عنوان شرط لازم تدوین علم دینى و اینکه چگونه این ضرورت عمومى می شود، مشخص گردید. اهمیت نقش ظرفیت تعلق ایمانى یا دنیایى افراد در چگونگى محصولات علمى آنها مورد تأکید قرار گرفت. در این بحث مشخص گردید که هر چند فرد در یک بستر اجتماعى رشد می کند، ولى باز هم نقطه ظهور ایدههاى اجتماعى و علمى فرد است. یعنى یک رابطه خاصى را شما بین فرد و جمع در نظریه ما مىبینید. همچنین در این نظریه بین جامعه، تاریخ، ضرورت انقلاب سیاسى، فرهنگى و علمى یک هماهنگى و تلازم برقرار گردید.
به نظر ما گرایش به این نظریه و این دیدگاه در شکل عام آن در بین خواص در حال شکل گرفتن است و حتى مبناى گفت و گو و وفاق نیز تولید شده است. البته باید اعتراف کرد که عمر بیست ساله براى تولید چنین نظریه و شبکهاى با این قابلیت عظیمى که از آن انتظار می رود، عمر زیادى نیست. تمدن رقیب که تمدنى مبتنى بر گرایش به دنیاست در طول چند سده توانست اندیشه و تکنولوژى متناسب با خودش را تولید کند. از طرف دیگر، فلسفه علمى که ما به دنبال آن هستیم در صدد تأسیس تمدن دینى است که در آن شما حکومت حق بر باطل را شاهد باشید.