"گفتارهایی پیرامون تحول در علوم انسانی"، کتابی است مشتمل بر چهار سخنرانی و دو مصاحبه از جناب حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میر باقری، رئیس فرهنگستان علوم اسلامی، که پس از پیاده شدن با ویرایشی اجمالی، به فرهیختگان جامعه تقدیم شده است. این کتاب ارزنده، همانطور که از نام آن نیز پیداست، پیرامون تحول در حوزه های مختلف علوم انسانی به عنوان لازمه شروع انقلابی عظیم در عرصه فرهنگ عمومی و خصوصی جامعه اسلامی صحبت می کند. این کتاب که اکنون چاپ دوم آن در دست ماست، در پاییز سال 89 به همت موسسه فجر ولایت و به شمارگان 2000 نسخه نشر یافته است و در 142 صفحه در اختیار خوانندگان محترم قرار گرفته است.

با امید به آن که خواندن این کتاب، هر چند به قدر ذره ای بر تفکر خوانندگان محترم در امر ضرورت تحول در عرصه علوم انسانی تأثیر گذار باشد، توجه شما خوانندگان محترم را به خلاصه ای از این کتاب جلب می کنم...

در فصل اول این کتاب با عنوان "تحول در علوم انسانی، چیستی، چرایی، چگونگی"، "استاد میرباقری" برای انقلاب اسلامی سه گام یا سه وجه را متصور می شوند:
  • 1) وجه سیاسی.
  • 2) وجه فرهنگی.
  • 3) وجه اقتصادی و صنعتی.
به عقیده ایشان، جمهوری اسلامی در گام اول توانسته به موفقیتهای شگرفی در عرصه داخلی و جهانی دست پیدا کند و در باب وجه دوم نیز در عرصه فرهنگ عمومی جامعه به پیشرفتهای ارزنده ای دست یابد. اما در باب فرهنگ خصوصی جامعه و حوزه های مختلف علوم انسانی و اجتماعی و نیز در مورد گام سوم، متأسفانه انقلاب ما هنوز از همان ادبیات و فرمول های علمی و فرهنگی متداول - که عمدتأ برگرفته از تمدن غرب و عقلانیت سکولار است - بهره می گیرد و با آن به ساماندهی و اداره جامعه انقلابی می پردازد و همین امر است که تعارض و تناقض عمیقی را (به خصوص در سال های اخیر) میان آرمان های جامعه انقلابی با علوم و نظریات غربی ایجاد کرده است. علوم انسانی رایج که عمدتأ علوم غربی نیز هستند، بر پایه تعاریف و نگرش های مادی و زمینی از رابطه انسان و جهان فرمول بندی شده اند که قائل به هیچ گونه هوشمندی در نظام خلقت نیستند (نگاه داروینیستی)و احاطه یا درک روشنی از خلقت، فطرت و ربوبیت در تعامل انسان با جهان ندارند و به وضوح، با رویکرد توحیدمحور در زمینه رابطه انسان، جهان و خداوند متعال ناهماهنگ و ناسازگارند. لذا تولید علوم انسانیِ اسلامی به جای علوم انسانیِ غربیِ رایج، امری اجتناب ناپذیر می نماید که برای تعالی فرهنگی همه جانبه حکومت دینی، ضرورتی انکار ناپذیر است.

ایشان در ادامه سه احتمال را نیز در باب علوم انسانی - اسلامی طرح می نمایند:
  • الف) ترکیب تجربه قطعی و وحی قطعی، راه رسیدن به علوم انسانی اسلامی: در این تفکر، تجربیات قطعی و حسی بشر هم عرض وحیانیات، محترم شمرده شده و ترکیب این دو امر منجر به تولید علوم انسانی اسلامی می گردد. اما از آنجا که هم عرض بودن و در عرض هم قرار گرفتن دو چیز، نهایتأ موجب تعارض و تناقض بین آن دو امر می شود، لذا این ترکیب هیچ گاه به نتیجه درستی نمی رسد
  • ب) تفکیک علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی غربی در حوزه تئوری های بنیادین: بر مبنای این نظریه، علوم انسانی غربی فقط باید در زیربناها دچار تحول شده و به شکل علوم انسانی اسلامی بازتولید شود. غافل از آن که علوم انسانی از دیدگاه نظام گرا (احتمال سوم) به عنوان نظام یا سیستمی یکپارچه نگریسته می شود که از زیربناها تا روبناها تشکیل شده و نمی توان علوم انسانی غربی را فقط از حیث زیربناها تغییر داد و انتظار داشت که نظام علوم انسانی اسلامی شکل بگیرد. در یک سیستم مکانیکی یکپارچه نیز، نمی توان یک چرخ دنده را با چرخ دنده دیگری که از حیث جنس، اندازه و ابعاد متفاوت است، تعویض نمود و انتظار داشت که سیستم، بی عیب و نقص به کار خود ادامه دهد. لذا احتمال سومی نیز مطرح می شود و آن نگاه نظام گرا به مقوله علوم انسانی است.
  • پ) طرح نگاه نظام گرا در علوم انسانی اسلامی: در بخش ب به آن اجمالأ اشاره کردیم.
در فصل دوم با عنوان "تحول در علوم انسانی، حرکتی سیاسی یا فرهنگی"، جناب استاد به این موضوع اشاره می کند که بسیاری از مشکلات فرهنگی جامعه ما که اصالتأ ریشه در فرهنگ تخصصی جامعه دارد، در بسیاری موارد تعبیر به مشکلات سیاسی می شود. به این معنی که هنوز بسیاری از مردم و حتی مسئولین جمهوری اسلامی، ریشه بسیاری مشکلات را در سیاست دنبال می کنند نه در فرهنگ و این ناشی از این است که آن ها هنوز به اهمیت این مسئله که عرصه فرهنگ مقدم بر عرصه سیاست است، پی نبرده اند.

ایشان در بخش دیگری از این فصل، آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی ایران را به منزله مقصد راهی می گیرند که ما در طول سالهای اخیر، نقشه این راه را از روی قطب نمای غرب که همان عقلانیت سکولار است، تنظیم کرده ایم. تا به حال فکر می کردیم که "خوب، قطب نما، قطب نما است دیگر! چه فرقی می کند؟!" و ما هم با آن جهت یابی می کنیم. اما زمانی که درگیری ما با جهت یابی های غلط قطب نما بارز شد، آن زمان معلوم شد که باید از نو فکری به حال قطب نماها کرد. مثلأ ما می خواهیم به مکه برویم، اما این قطب نما ما را به بازار بورس می برد و این همان راهی است که به معبد سرمایه داری می انجامد. مردمی که می خواهند انقلابی حرکت کنند، ناگهان سر از معاملات اقتصاد سرمایه داری در می آورند و همه انگیزه های الهی در این میدان مسابقه قربانی می شود. این خاصیتِ این قطب نما است. این قطب نما، قبله نما نیست. لذا ادعای ما این است که عقلانیت و نقشه راه، متناسب با اهداف و مقاصد ریخته می شود.

"تحول عملی، ضرورت وحدت سازمانی"، عنوان فصل سوم کتاب است که در این فصل، استاد میرباقری، خوانندگان کتاب را به ضرورت تحول در سازمان علمی کشور و به ویژه حوزه های علمیه توجه داده اند. به نظر ایشان، سازمان علمی کشور و خصوصأ حوزه های علمیه، در راستای تحول مد نظر رهبری، وظیفه دارند رویکرد تمدن سازی اسلامی را - که در متن کتاب به عنوان رویکرد سوم، در راستای پاسخ گویی به مطالبات، برگزیده شده - به جامعه داخلی و جهانی عرضه کنند. پاسخ گویی به شبهات دشمنان، مسئولیت جاری و ثابت حوزه بوده، هست و خواهد بود. اما آنچه امروزه و به خصوص بعد از انقلاب اسلامی و به تبع آن هجمه تمدن غرب به سمت تمدن اسلامی، از حوزه مطالبه می شود، ارائه سبک زندگی و الگوهای جدید برای زندگی توأم با سعادت بشری (البته به شکل الهی آن) در مقابل مدل ها و سبک زندگی غربی است. امروزه پرسش هایی که از حوزه های علمیه می شود، شکل کلان به خود گرفته و محدود به اعتقادات نیست.

در فصل چهارم یعنی "ضرورت عبور از عقلانیت سکولار"،صحبت از تفاوت های عمیق بین عقلانیت سکولار غربی و عقلانیت الهی اسلامی است. در عقلانیت سکولار، انسان به عنوان جزئی از ماده و محصول ماده لحاظ شده و صرفاً در اثر پیچیده تر شدن و تکامل مواد به وجود می آید و هیچ هوشمندی غیر مادی (یعنی الهی) در سیر خلقت آن دخیل نیست. لذا از دیدگاه این عقلانیت، فرقی بین ماهیت علوم مثلاً زیستی و علوم انسانی وجود ندارد. زیرا اولی به طبیعت به عنوان ماده مینگرد و دومی به انسان به عنوان بخشی از فرآیند تکامل ماده می نگرد. متأسفانه جوان های متدین ما نیز، در دانشگاه دچار دو شخصیتی بودن می شوند. چون دانشی که فرا می گیرند، ریشه در تفکر مادی و پیش فرض های حسی دارد. پس از رنسانس، علم نه تنها به پدید آورنده جهان نمی پردازد، بلکه خود را از چرایی فارغ کرده است. جهان را مستقل از خدا و تحولات در آن و بر اساس اصالت ماده و خودجوش بودن آن تعریف می کند. می گوید دانش های اجتماعی و طبیعی را عوامل مادی شکل می دهد. این عقلانیت به ما کمک نمی کند. و دقیقاً به همین دلایل است که ما باید از این عقلانیت عبور کرده و عقلانیتی مبتنی بر ارزش های الهی، اسلامی و شیعی تولید کنیم.

در فصول پنجم و ششم نیز - که دو مصاحبه از استاد میرباقری است - ایشان کم و بیش به همان مباحث مطرح شده در فصول یک تا چهار اشاره می کنند که خواندن تفصیلی آن را به عهده خوانندگان گرامی می گذارم.